این کتاب را نوشتم که بگویم:
من زنده ام که فراموش نکنیم جنگ تحمیلی هشت ساله،جنگ دنیا با ایران بود و دفاع ما یک دفاع یک تنه بود. میگ و میراژهایی که بمب بر سر ما می ریختند هدیه ی شوروی و فرانسه بودند و مواد اولیه بمب های شیمیایی گاز خردل و سیانور، تحفه ی آلمان به رژیم بعث عراق بود. هواپیمای خبرچین آواکس و ناوهایی که نفت کش های عربستان و کویت را اسکورت می کردند،همه چشم روشنی آمریکا به صدام بود.
قسمتی از کتاب "من زنده ام" نوشته معصومه آباد
.
.
.
مطالعه این کتاب رو به همه دوستان پیشنهاد میکنم
راہ ڪــہ مــی روی سنــگریـــزہ هــای ڪوچـہ چنـد قـدم بہ دنبـال چــادر تـو مـی آینــد...
آن مقــدار اضـــافہ ی چــادرت ڪہ روی زمـــین ڪشیـــدہ می شــود، دســـت نوازشگری مهربــان بر سر زمیـــن است...
حــال اگر بــاد مخــالفی وزیـد، جـدی نگیـــر...
بگــذار بہ حســاب حسـادتش...
چادر مشڪی ات تمثال آسمان شب است... همان آسمان ساڪت شب ، با همان تموّج آرامش همیشگی اش...
خلاصہ بگویمت:
وَ جَعَلنَا اللَیلَ لِباساً
جرقه اش از وقتی زده شد که با هم رفتیم روسیه؛ بازدید موشک های فوق پیشرفته روسی.
گفتیم « فناوری موشک هایتان را میخواهیم.» خندیدند. گفتند «امکان نداره» گفت « ندید ، خودمون عینش رو می سازیم.» باز هم خندیدند ، بلندتر از دفعه قبل.
برگشتیم ایران. همه زورمان را زدیم، نتوانستیم نمونه اش را بسازیم. حسن رفت مشهد. سه روز متوسل شد به امام رضاـ علیه السلام ـ وقتی برگشت، حلقه مفقوده را پیدا کرده بود. دست به کار شدیم. ساختیمش، خیلی بهتر و پیشرفته تر از مدل روسی.
روزی دانشجوی جوانی برای مشورت اومد و گفت: میخام در دانشگاهمون کار فرهنگی بکنم،چه کار کنم بهتره؟ ازش پرسیدم: بلدی رخت و لباس بشویی؟ گفت: بله بلدم! اما این چه ربطی به کار فرهنگی داره؟!من میخام کار فرهنگی کنم! گفتم: حاضری لباس های هم اتاقیت رو توی خوابگاه بشویی؟ گفت: نه کار سختیه. بعد هم به شوخی ادامه داد : این جا که جبهه نیست تا ما از این جور ایثارگری ها بکنیم!گفتم: جبهه نیست ولی هم اتاقیت که آدم هست؟ تو برای آدم بودن اون چقدر ارزش قائلی؟!گفت: ممکنه بچه خوبی نباشه! گفتم: اتفاقا چون ممکنه بچه خوبی نباشه دارم این سوالا میپرسم! آیا قیمت آدم بودنش برای تو اینقدر هست که اگه یه وقت پیش اومد بتونی با آرامش و لذت، لباسش رو بشویی و بگی دارم لباس یک انسان رو میشویم؟! صادقانه گفت: نه من اینجوری نیستم.
صمیمانه گفتم: اگه یه انسان، حتی اینقدر پیش تو اهمیت نداره، چرا میخای برای هدایتش کارفرهنگی بکنی؟! به تو چه ربطی داره که نگران بهشت و جهنم مردم باشی؟! تو که آدما رو دوست نداری چیکار به سرنوشتشون داری؟!
حجت الاسلام علیرضا پناهیان
دختر ڪه باشے بهت میخندن اگه دلت شهادت بخواد...
ڪیا شهید میشن؟
-مدافعان حرم
-ڪسایی که تو عراق و سوریه باشن! . .والسلام!
دختر ڪه باشی بهت میگن اربعین کربلا رفتن صلاح نیست...
دختر که باشے هیئت و روضه رفتنت یه جور دیگه است...
دختر که باشے اگه روضه سنگین بخونن توی جمعے، دست و بالت بسته است برا سبک شدن...
دختر که باشے حسرت یه جاهایے تنهایی رفتن مے مونه رو دلت...
اصلا یه چیزایی برا دخترا همیشه حسرت میمونه..
اما...
دختر که باشی {اونم از نوع زهراییش}
وارث ارثیه مادری...
و روزی مفتخر میشے به رسالت شریف مادری...
مادرے که در دامنش
قاسم سلیمانی ها
احمدی روشن ها
و محمدرضا دهقان ها
رو تربیت میکنه...
اخه شنیدی که میگن
"از دامن زن مرد به معراج میرسه
عیدهایمان بو می دهند
بوی توپ،
بوی کاغدرنگی،
بوی تند ماهی دودی،
بوی اسکناس تانخورده ی لای کتاب...
کاش
جای همه این ها،
بوی گل نرگس می آمد...
بوی تو!
یا صاحب الزمان
غم های یک دختر مذهبی ...
آقا قبول ما دختریم...
آقا قبول شهید نمی شویم ...
آقا قبول نمی گذارند تفنگ دستمان بگیریم و برویم مدافع حرم حضرت عشق (س) شویم ...
آقا قبول راه شهادت برایمان بسته شده....
قبول ....
همه را در اوج ناامیدی قبول کردیم ....
آری اشک میریزیم چون نمی توانیم ابراهیم باشیم نمی توانیم محمد هادی باشیم نمی توانیم علی باشیم ....
آری نمی توانیم .... هرکاری میخواهیم بکنیم می گویند شما دخترید توان کافی را ندارید ...
هروقت خواستیم تنها برویم گفتند دختر نباید تنها جایی بره ...
هروقت خواستیم خلوت کنیم نگذاشتند...
پس چگونه شبیه ابراهیم هادی و هادی ذوالفقاری و علی خلیلی شویم ⁉️
بنشینیم و فقط درس بخوانیم و آرزوی شهادت کنیم ؟
نمی شود به والله نمی شود .....
شهدا بیابید بگویید این دختران دلسوخته چه کنند ؟
چه کنند در این آشفته بازار فساد و بی حجابی و تنهایی مهدی فاطمه ؟
جوابم را شهدا دادند....
از شهدا به دختران محجبه ایران
قبول
هرکاری خواستید بکنید به یاد مهدی فاطمه باشید آن وقت خود به خود عزیز دل مهدی فاطمه می شویدآن وقت است که دیگر طاقت ماندن در دنیایی که بوی گناه را می دهد نخواهید داشت ...
آن وقت است که وقت شهادت است ...
آن وقت می فهمید که راه شهادت برای هیچ کس بسته نیست ...
آن وقت مسیر شهادت برایتان باز میشود حتی اگر دختر باشید ...
فقط اخلاص و نگاه مهدی فاطمه را درنظر بگیرید ....
در نبود ما پشت حضرت مهدی (عج) را خالی نکنید ....
یقه تان را میگیریم اگر ولایت فقیه را تنها بگذارید...
آری دختران شهید نگویید شهید نمی شویم میشود میشود ....
هنوز هم میشود...
و شهادتی دخترانه را رقم میزند چادر...
خدایا
چگونه سر بالا بگیرم و به درگاهت بیایم و بگویم :
الهی العفو ... که عفو و بخششت را می طلبم
اما باز هم جلوی نفسم را نمی گیرم !
چگونه شرمسارت نباشم، در حالیکه هر چه جور و جفا از من می بینی
باز هم رشته ی مهر و دوستی ات را نمی گسلی و رهایم نمی کنی؟
چگونه ادعای بندگی کنم، در حالیکه خود می دانم عبد تو نبودم و بنده ی نفس بودم؟
اما مهربان خالقم ...
تنها چیزی که می توانم بگویم این است که با همه ی شرمندگی هایم ادعا می کنم که بنده ی تو هستم
و تنها کلامی برایت بگویم که نکند عمر به سر آید و این کلام را نگفته باشم :
خدای من ، ساده بگویم دوستت دارم...