سلام.
خوبه بعضی موقعا آدم از ساعت صبح تاشب سرشو بکنه توی لپ تاپ.
خوبه ،چرا خوب نیست؟
خوبه شروع کنی به تایپ کردن و بعد بفهمی که خیلی وقته صدایی نمیاد و گوش، توی جامعه امروزی عادت کرده به اینکه همش مشغول باشه..
بعد میری ببینی صوت چی داری؟میری سراغ فایل های قدیمی که از روی حافظه گوشی ات ریختی روی حافظه سیستم.مداحی ها صوت ها سخنرانی ها کلیپ های گذشته انگار سال ها بود که ندیده بودی شون..
یکی یکی صوت ها پخش میشن ......
میری دنبال ادامه تایپ کردن.
بعضی صوت ها پریشونت میکنند.
بعضی صوت ها مجبورت میکنند که فکرکنی و قدرت نوشتن را ازدست میدی..
بعضی صوت ها اذیتت میکنند و سریع میزنی بعدی..
بعضی صوت ها اما دیوونت میکنند..
چطوری؟!به اینصورت که میری توی گذشتت..صبح به صبح آهنگ صبحت بخیر آقای من را بعداز نمازت گوش میکردی.میری به گذشته ..چقدر میشه بد شد؟چقدر میشه قد کشید و کوچیک شد؟چقدر میشه دیگه احساس کنی اگه حرفی از امام زمانت میزنی همش غلو پس دیگه حتی فکرشونم نباشی؟صبح به صبح آهنگ صبحت بخیر آقای من را بعد از نمازت گوش میکردی و گریه میکردی!!گریه میکردی آقات تنهاست ..گریه میکردی که امروز هم صبح شد وتو آقات را ندیدی..گریه میکردی که ...
دیوونه شدی ولی برای اینکه بتونی خودتو کنترل کنی میری دوباره تایپ میکنی..دکمه ها را اشتباه میزنی ..پاک میکنی..سیستم هنگ میکنه ..میره بیرون از ورد..متنت بکلی دگرگون میشه..صبرمیکنی...صوت بعدی پخش میشه..اولش آهنگه میزنی جلو میرسی به یک جمله تنهای غریب ترد شده یکتا..یاد خیمه ی امام زمانت میوفتی ..یاد اینکه الان توی یک بیابان که تا چشم کاری میکنه هیچی نیست یک خیمه ی سبزه..یکی جلوی در خیمه است ..پارچه جلوی در را کنار زده....اما توی خیمه معلوم نیست.یاد پسر مهزیار میوفتی..یاد سخنرانی استاد پناهیان که صحبت میکنندومیگن:امام میفرمایند هنگام بیماری شما ماهم بیماریم ومریض میشویم..
.یک فکری به ذهنت میزنه بلندشی بری در خیمه امامت..بعد میگی کوجااااا؟!یادت میاد خبری نیست..غصه ات میشه کاش بلند میشدی به مقصد امامت ومیرفتی سرتو میذاشتی روی زانوشون تا نوازشت کنند..
شروع میکنی ادامه متنت را تایپ کردن..
ولحظاتی بعد همه چی فراموش میشه..باحضور خانواده شروع میکنی به بررسی مابقی خاطرات از توی دل عکس هو....انگار نه انگار..خاک برسرت..خاک برسرت که میتوانستی باهمین خیال به سمت دوست رهسپار شوی..خاک دنیا برسرت که میتوانستی چادر سرکنی و مضطرانه بروی بیرون از خانه ..مگر شهر چه از بیابان کم دارد؟بروی وپناه ببری به امامزادگان وشاید بیابی خیمه ی آن تنهای غریب ترد شده را ...
مگر قرار نبود از موقعی که کاندید ها تایید صلاحیت شدن هر روز نماز امام زمانت آقا جانت را بخوانی؟چه شد؟تا دیدی اصل فتنه رفت دلت آرام گرفت؟خاک بر سرت دنیا مگر من چیکارت کرده ام که اینگونه کینه ام را بدل گرفته ای؟چرا اینگونه مرا در خودت غرق میکنی؟
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.