شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
براے تو مینویسم...با غیرت...
براے تویے ڪہ سوغاتے ڪودڪت از سوریہ ، یک تابوت سبز و سفید و قرمز شد...
تویے ڪہ همسرت میدانست عشقے بالاتر دارے...عشقے والاتر دارے...میدانست عاشق عمہ زینبـ(س)ـ هستے...
و سپرد تو را...بہ دستان پر مهر بے بے...
تو اے مرد با غیرت...میدانے؟
وقتے بند پوتینت را میبندے و پا میگذارے بر دلت...همانجا...همان موقع...میشود روز بلاگردان شدن...میشود روز فدایے شدن...آن هم فدایے دختر مولا امیرالمؤمنین(ع)..
ببخش اگر این روزها...خیلی ها خونت را نادیده میگیرند و میگویند...(رفت که رفت...پول خوبے گیرش آمد)...
نمیدانند...بوسیدن روے ماه فرزندت برای آخرین بار...دست تڪان دادن هاے پر از نگرانے...و اشڪ هاے مادر و همسرت بر سر تابوت...چه قیمت هستند؟
نمیدانند...
خودت به بزرگے خودت ببخش...
سلام ما را به بی بی برسان...
اے مدافع حرم...