به بهانه ی دلتنگی:
شاید بعضی موقعا بانوشتنم بتوانم به صورت خیلی ها لبخند مهمان کنم اما تصورآن لحظه وصف انگیز الان چیزی جز غم برچهره خودم نمی افزاید
دل تنگم به معنای واقعی کلمه قلبم گرفته وچانه ام از بغض میلرزد..
دل تنگم به همان اندازه ی آسمان ابری و گرفته ی بدون باران..
دلتنگ عده ای ام که حتی نمی توانستم تصورکنم که بشود باهاشون دوست شوم دیگر چه برسد به دلتنگشان شدن...
خوب است بعضی موقعا بعضی افراد بیایند و وبلاگت را پیداکنند و از حس تو برداشتی بکنند و متوجه بشوند که برای خودشان است این متن...
آهای اهالی کوچه سعادت منزل زراعتی دل تنگتانم به اندازه ای که بیخواب شده ام دلم میخواد بیایم تک تکتان را بغل کنم و حرفی بشنوم
یکی بگوید سلام حبه انگور
یکی بگوید گل من
یکی بگوید من وکیلم
یکی بگوید سردام است
یکی بگوید نه این یکی چیزی نگوید و تنها از انگشتش بفهمیم خبری بوده
یکی بگوید غصه نخور یک عمر باید پای همین سفره بنشینی
یکی بگوید هنوز از من میترسی میخورمتاا
یکی بگوید اینقدر حرف نزن بیا بشین کارتو انجام بده
یکی بگوید من نمیدونم تو چرا درس نمیخونی!مغزت درست کار میکنه!
یکی هم ...نه این دیگر یکی نیست دیگر دوتاشده است
.....
یکی یکی بیایند و دست پر مهرشان را بر سر ت بکشند وبروند وتو اصلا متوجه ی مهرشان نشوی مگر چند ماه بعد ....
دلم برای نگاهای ملکه تنگ شده...
یادتان هست ملکه بانو؟ بمن میگفتید توهم که همیشه شاااااااد
این شاد شما الان دلتنگ جمعتان است کاش این ماه سریع تربیاید ومابازهم دورهم جمع بشویم
سلام به آن 9/9هم برسانید جیگرخاله 😄😃😃😀
هعییی...
عجب خاطراتی ....
خاطراتی که میشه باهاشون یک عمر زندگی کنی و به اندازه ی ثانیه ثانیه اش بخندی...
حیف که نمی توانم این حسم را برایتان بفرستم، نمیدانم شاید خجالت میکشم...