همیشه یک حسی هست بنام حس ششم...
این حس معمولادر من قوت داره وبه اندازه ای توان بالایی هم در بکار گیریش دارم
مثلا دیشب درلحظات پسا غروب بودیم که من با توجه به حس ششمم گفتم امشب فلانی میاند خونمون...مامان خیلی قاطع گفتند نه تازه باهم صحبت کردیم اگه میخواستند بیایند خبر میدادند ...اما ساعتی بعد آیفون زنگ خورد و همان مهمان مورد نظر شرفیاب شدند
یا مثلا امروز که مطمئن بودم تا شب مشغولم..
ودقیقا صبح بسته ی کاری به دستم رسید که باید تا شب کلیپ جذاب و شاد برای یک موسسه ای بسازم...
فکر کنیم ...
من!!!من از ساخت کلیپ ،پاور وکلا هر آنچه که نیاز به حوصله داشته باشد گریزانم...
البته حس ششمی لازم نیست که من حدس مهمان ویا کار ناخوانده را بزنم کافیست بدانم کلی کار دارم وهمین می شود که مهمان می آید واتفاقا مهمانی که باید بیشتر مورد توجه قرار بگیرد می آید یا ساخت کلیپی رخ می نماید که باید تا همین الان درگیرش باشی و همین چند ثانیه پیش تازه آماده شده باشد ....
واما فردا من یا از خواب نمیتوانم کارهایم را انجام بدهم ویامجبور میشوم برای تحویل کلیپ تا آن سر شهر بروم و تاشب خستگی صبح و جبران خواب دیشب رارفع بکنم
زندگی با همیناش بانمکه
یاحق